سفر با تو دلی ...
سلام عشق مامان وبابا ..
قربونت برم ، مامان فکر میکنه شما در نهایت جهانگرد میشی با وجود شما خیلی مسافرت رفتیم..
وقتی 12 هفته بودی مصادف بود با عید نوروز و با اجازه گرفتن از دکترت با خانواده بابایی کل عید رو رفتیم ویلای شمال ، همچنین 15 اردیبهشت ( روز تولد بابا میثم) یک روز بعد از رفتن به سونو (16 هفته و 3 روزگیت) و فهمیدن اینکه من یه دخمل ناز و خوشکل تو دلم دارم با پسرعمو محسن و خانومشون رفتیم کیش ..
همه وقتی فهمیدن شما یه خانوم فرشته ی ناز هستی کلی خوشحال شدن و بهمون زنگ زدن و تبریک گفتن ..
کیش خیلی خوش گذشت با اینکه شما بودی ولی زیاد اذیتم نکردی و مامان و بابا حسابی تونستن تفریح کنن البته اینم بگم که شبا پاهام کلی ورم داشتن و مثل توپ میشدن ولی بازم اشکالی نداشت مامانی خیلی قویه
بعد از اونم تقریبا هر دو سه هفته یکبار میرفتیم شمال .. راستی یکبارم با مامان پری و یکی از دوستاشون 1 هفته بدون بابایی شمال موندیم ..توی بازار روز اونجا واست یه سری خرید کردیم .. شب به بابایی که گفتم گفت کاش بذاری مطمئن شیم حتما دخمله بعد خرید کنی البته بهم قول داد هفته بعدش که رفتیم سونو دکتر هرچی گفت دیگه بریم خریداتو بکنیم
اینم یه سری از چیزایی که واسه ناز گل مامانی خریدم :::::
این عروسک رو که اولین چیزی بود که واست میگرفتم از تهران خریدم..ببینش چه نانازه ..خودم کلی ذوق کردم ..
اینارو هم از شمال با مامان پری خریدیم ..
فدات بشم انشاله با شادی بپوشی مامانی ..