احساس مامانی این روزها ...
سلام نازک مامانی ..
الان که دارم واست مینویسم دارم روزهای آخر هفته 38 رو میگذرونم .. یعنی شما فرشته کوچولو تقریبا 38 هفته، تو وجود مامانی زندگی کردی .. لحظه به لحظه این دوران برام مثل یه خواب و رویای شیرین بود واقعا ازش لذت بردم و میدونم بعد از بدنیا اومدنت دلم واسشون تنگ میشه .. واسه اولین بار دیدنت ، واسه اولین بار تکون خوردنت ، واسه این تکونهایی که تو ماه آخر میخوری و حسابی دل مامان و بابا رو میبری ( انقد بعضیاش شدیده که احساس میکنم دلمو از جا میکنی ) .. نمیدونم باورم نمیشه ، هنوزم باورم نمیشه که یه انسان تو وجود خودم دارم ... بارها و بارها به این مسئله فکر کردم که آخه چجوری ممکنه یه انسان رو توی خودم دارم میپرورونم.. فکر میکنم همه مامانا یه جورایی تو خلقت انسانها با خدا شریکند .. خیلی افتخار میکنم از اینکه تونستم مادر بشم و تونستم تا الان شما فرشته کوچولو رو تو دلم نگهداری کنم ..
تقریبا 2 هفته دیگه تا به دنیا اومدنت مونده عشقم .. من و بابایی داریم واسه روز در آغوش گرفتنت حسابی لحظه شماری میکنیم .. این روزا به نظرمون داره خیلی دیر میگذره .. شما هم انگار حسابی ماشاله بزرگ شدی تو دلم جانمیشی احساس میکنم داری خودتو به اینور اونور میزنی که بیای بیرون ..
قربونت برم مامان جون طاقت بیار دیگه آخراشه ..