نیلسا خانومنیلسا خانوم، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

♥♥ حاصل عشق مامان و بابا ♥♥

وقتی اومدی تو دلم ..

1392/11/20 13:17
560 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزک مامان ..

میخوام از اولین روزی بگم که حس کردم شما تو وجودمی .. آرام

من اوایل بهمن ماه واسه دیدن مامان نیره و بابامهراب رفته بودم شیرازبغل.. مامان نیره میخواست دستشو عمل کنه منم نگران بودم رفته بودم که پیشش باشم .

تاریخ مریضیه مامان ششم هر ماه بود مامان پری و بابایی سر اون تاریخ و از اون به بعدش همش از من میپرسیدن چی شد هنوز مریض نشدی منم با ناز میگفتم نه ..آخه اصلا باورش برام سخت بود که 1% هم فکر کنم که حامله ام ..تعجب

روز 11 ام صبح وقتی از خواب بیدار شدم سرگیجه خیلی بدی داشتم به حدی که وقتی از دستشویی اومدم بیرون افتادم زمین گیج..مامان نیره خیلی ترسیده بود بابا مهراب برام اب قند آورد ..عجیب اینکه فشارم 5 بود تعجباصلا روپا نبودم چند دقیقه ای استراحت کردم تا تونستم بلند شم. نمیدونم علتش چی بود نگو علتش وجود تو بوده ناقلا بوسچشمک

تا روز 12 ام صبر کردم ولی از استرس اینکه .. یعنی ممکنه !!؟؟  .. رفتم بیبی چک گرفتمخندونک ولی روش نوشته بود باید صبح ناشتا باشی تا جواب درست در بیاد مجبور شدم تا فردا صبحش صبر کنمغمگین

صبح با استرس زیاد رفتم بی بی چک و امتحان کردم ..ترسوو مثبت شد ..

اینم جواب بی بی چکت عزیزکم .. 

وای خدا جونم یعنی من حامله ام ؟؟ ..وای اصلا باورم نمیشه .. خداااااااااا  جشن

از دستشویی جوری پریدم بیرون که مامانم گفت چی شده ؟!!! وقتی بهش گفتم بغلم کرد و هردومون باهم گریه کردیم .. بهم گفت همین الان باید بریم آزمایشگاه و رفتیم .. اینم جواب آزمایشت مامانی ..

 

درست بود .. من حامله بودم جشنتو تو دلم بودی عشق مامان بغل

کم مونده بود تو ازمایشگاه داد بزنم از خوشحالی زیبا

آره .. من یه موجود نازنین تو دلم داشتم ..

خدای خوب و مهربونم هزاران هزار بار شکرت محبت

پسندها (1)

نظرات (0)